زن و شوهر جوانی سوار بر موتور سیکلت در دل شب می راندند. آنها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند.

زن جوان: یواش تر برو من می ترسم!

مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره!

زن جوان: خواهش میکنم من خیلی می ترسم!

مرد جوان: خب، امّا اول باید بگی دوستم داری.

زن جوان: دوستت دارم اما حالا میشه یواش تر برونی؟

مرد جوان: منو محکم بگیر.

زن جوان: حالا میشه یواش تر برونی؟

مرد جوان: باشه به شرط که این کلاه کاسکت مرا برداری و روی سرت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیت ام میکنه.

روز بعد روزنامه ها نوشتند: برخورد یک موتور سیکلت با ساختمانی حادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری در گذشت...

مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود پس بدون اینکه زن جوان را معطل کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند.



نظرات شما عزیزان:

سمیرا
ساعت15:39---3 اسفند 1390
چه عاشقانه ای ول بر مجنون واقعی

شفیقه
ساعت22:58---21 بهمن 1390
چه رمانتیک !!!!!

مریم
ساعت22:25---21 بهمن 1390
سلام
خیلی داستان قشنگی بود


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


نويسنده : فرشته مولایی